جدول جو
جدول جو

معنی تنگ سرا - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ سرا
(تَ سَ)
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ممدوح بماندند دوسه بارخدایان
زین تنگدلان، تنگ دران، تنگ سرایان.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
رجوع به تنگ بار و تنگ در و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ سال
تصویر تنگ سال
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سالی، بدسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ بار
تصویر تنگ بار
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنگ سار
تصویر خنگ سار
ویژگی کسی که تمام موهای سرش سفید باشد، سرسفید، سفیدمو، برای مثال چند بگشت این زمانه بر سر من / گرد جهان کرد خنگ سار مرا (ناصرخسرو - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سُ)
دهی از دهستان رودبشار است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ رَ)
دهی است از دهستان میانرود بخش مرکزی شهرستان ساری با 690 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
نوعی از سنگ نرم که در بعضی بلاد هندوستان بهم رسد و نوعی از آن سفید هم باشد و آنرا در عرف هند بانسی خوانند و سرخ نرم تر از سفید بودن و معدن هر دو یکی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ رَ)
دهی است از دهستان راستوپی بخش مرادکوه شهرستان شاهی. دارای 380 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ اِ رَ)
دهی از دهستان بوشگان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 1028 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
دهی از بخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان کوکلان است که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سُو)
خلاف گشاده دل. کسی که در داد و ستد سختگیر باشد. بدمعامله:
مرد تاجر گشاده دل باید
تنگ سودا کشد زیان فراخ.
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان طرهان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم پول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فقیر. کسی که سیم اندک دارد:
خاصه در دولت سرایی کاندر او مدحت سرای
تنگ سیم آید، از او بیرون شود با تنگ سیم.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ)
زودمست یعنی کسی که از خوردن شراب زود مست گردد. (ناظم الاطباء). تنک شراب. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ)
که کسی تنگ دارد. مقابل کس فراخ. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَ)
مرادف تنک ظرف به کاف تازی. (آنندراج) :
دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا
تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا.
صائب (از آنندراج).
ز چشم تنگ ظرف خود به چشمت برنمی آیم
چسان گرداب گیرد بحر را در حلقۀ دامی.
بیدل (از آنندراج).
و حق آنست که در این هر دو بیت محمول بر حقیقت است. (آنندراج) ، پریشان و دلتنگ و ساده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک ظرف و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
محقر. کم گنجایش. تنگ جای. جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جای گیرد:
قدر تو بر افلاک سپه راند و سپس گفت
ما در تو نگنجیم که بس تنگ فضایی.
خاقانی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ رَ)
دهی از دهستان رونیز جنگل است که در بخش حومه شهرستان فسا واقع است و 403 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
دهی از دهستان ژاوه رود است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چنگ زن. چنگ نواز. چنگساز:
همی سراید چنگ آن نگار چنگ سرای
نبید باید و خالی ز گفتگوی سرای.
فرخی.
رجوع به چنگ زن و چنگ ساز شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ)
دهی است ازبخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در نوزده هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد، نزدیک مرز افغانستان. ناحیه ای است واقع در جلگه گرم و معتدل. صد تن سکنه دارد. فارسی و بلوچی زبانند. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنگ سیم
تصویر تنگ سیم
فقیر، کم پول
فرهنگ لغت هوشیار
مدرسه ای که در آن انواع هنر را به شاگردان آموزند. یا هنرسرای عالی. مدرسه عالیی که درآن انواع هنررا به شاگردان تعلیم دهند دانشکده صنعتی
فرهنگ لغت هوشیار
تنگنا، کوره راه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام محلی در ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاویج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
راه کوهستانی مال رو که دانیال سلمان شهر را به کلاردشت متصل
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ و کوتاه، بسیار تنگ، جای تنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر، از توابع دهستان میان دورود ساری، چکش چوبی که دنده های آهنی به آن وصل است و برنج را می کوبد
فرهنگ گویش مازندرانی
آزار دادن، اذیّت کردن، محدود کردن، تنگ کردن
دیکشنری اردو به فارسی